نشریه‌ی ازتا

در این سال‌ها بسیاری آدم‌ها قصه‌هایشان را در اَزتا گفته‌ و دوستی‌ها و جمع‌‌هایی شکل گرفته‌ که در کنار هم به جست‌و‌جوی راه‌حل‌ها پرداخته‌اند. شاید همین کنار‌دستی‌تان در جلسه‌ی کتاب‌خوانی هفته‌ی پیش، شاعری باشد که شعرهایش را در کشو گذاشته یا داستان‌نویسی که تمایلی نداشته یکی از آن طرح‌های داستانی را از دفترچه‌اش بیرون بکشد. این شد که به فکر افتادیم چه خوب می‌شود اگر بتوانیم با کمک این نیروهای خلاق و اندیشه‌های تر‌وتازه و از میان بحث‌هایی که ساعت‌ها در گروه‌ها جریان داشته به دستاوردی برسیم؛ نتیجه هم شد همین نشریه‌ای که در دست شماست.

پیشگفتار

همیشه می‌گفت: برای فهمِ چیزهای بزرگ باید گاهی از آنها فاصله بگیریم. می‌گفت خیلی وقت‌ها توّهم شناخت داریم، خیال می‌کنیم مریم را می‌شناسیم یا می‌دانیم

ادامه مطلب

سخن آغازین

این شماره‌ی ‌نخستین است، به تاریخ۶ اسفندماه ۱۴۰۱ و من قرار است از اَزتا و نشریه‌ای که به دستتان رسیده بگویم. راستش را بخواهید من

ادامه مطلب

پنج مترونیم عریض‌تر

حالیشان نیست. تو حالا یک نگاهی به این بینداز. این ماشین‌ها یعنی اتوبان. بردم اداره به خودشان هم نشان دادم. به خدا خودشان گفتند. یک

ادامه مطلب

یک نشانه برای پاییز

دور هم نشسته‌ایم. تقریباً هر کس را که می‌بینی ردّی از رنگ سرخ را با ظرافت ضمیمه‌ی ظاهرش کرده است؛ یکی شال گردنش را رنگ

ادامه مطلب

خبرهای پاییز ازتا

رویدادها: گروه جدید چاووش در آبان کتاب امر روزمره در جامعه پساانقلابی را خواند و در جلسه‌ی پایانی کتاب میزبان نویسنده‌ی آن عباس کاظمی، جامعه‌شناس

ادامه مطلب

اعضای نشریه‌ی ازتا

دنیای من را روایت‌ها، ادبیات، قلم و نوشتن شکل می‌دهند. هیلدا هستم و اشتیاقم برای زندگی کردن را در رنگ‌ها تعریف می‌کنم؛ از این می‌ترسم که نکند یک روز هیچ رنگی در لباس‌هایی که می‌پوشم، در اتاقم، در آدم‌های اطرافم در دنیایم نباشد؟ عاشق کاویدن نقاطی هستم که آدم‌ها کمتر دیده‌اند، دوست دارم قصه‌ی آدم‌ها را بشنوم، کتاب‌های تاریخ را باز کنم و دنبال آن جاهایی بگردم که آدم سیاه‌های تاریخ کمی مهربانی کرده‌اند. 
من خودم را شبیه شهری کوچک در فرانسه می‌بینم، نزدیک به دریا با مغازه‌های کوچک و کافه‌هایی که عصرها صندلی‌هایشان را بیرون می‌گذارند و مشتری‌هایش همان همیشگی را سفارش می‌دهند. راستش را بخواهید حتی دوست دارم یک روز همه‌ی کتاب‌هایم را جمع کنم، بروم کنج همین شهر در اتاق بالاخانه‌ی اجاره‌ای کوچکم بنشینم و فقط کتاب بخوانم. دوست دارم تا ده سال دیگر کتاب‌فروشی‌ای برای خودم داشته باشم و در گوشه‌ی امن خودم در حال نوشتن مجموعه‌ی جستارهایم باشد.

من فریبا اقدامی‌ام.
در ۲۷ سال گذشته، بیشتر شبانه‌روزم آدم‌ها را می‌شنیده‌ام. از خواندن و شنیدن شخصیت‌های داستان‌ها هم سیر نمی‌شوم.
اگرچه تنهایی را دوست دارم، به نیروی کار جمعی و با هم رسیدن باور دارم.
قصد دارم با آدم‌های دور و نزدیک بیشتری روایت بخوانم.

علیرضا هستم و به تلفیق چیزها علاقه‌مندم؛ من می‌توانم با هر دو کلمه‌ی بی‌ربطی یک جمله‌ی با ربط بسازم و نوشتن را بیشتر از هرکار دیگری دوست دارم. من در دانشگاه شریف مهندسی صنایع و در دانشگاه اِسکسِ انگلستان آمار خوانده‌ام؛ بعد از چند سال کار در حوزه‌ی علوم داده و آموزش، با دوستانم مجله‌ای تحلیلی راه انداخته‌ام و سعی می‌کنم در مجله‌ام بین کلمات و اعداد آشتی برقرار کنم.

من یاسمن هستم، نه یاسمین؛ آدم‌ها اگر به اندازه‌ی کافی با من صمیمی باشند خوشحال می‌شوم به عنوان یاسی بشناسندم. نجوم، ادبیات، فیلم و سریال، بازی فکری یا دسته‌جمعی، آشپزی، سفر، شکلات، قهوه، بستنی و گربه‌ها از علاقه‌مندی‌های مهم زندگی‌ام هستند. حوصله‌ام زود سر می‌رود. هیچ چیزی بیشتر از بودن در جمع آدم‌ها خوشحالم نمی‌کند؛ فکر می‌کنم انسان‌ها دوست‌داشتنی و جالب هستند، البته به‌جز آن‌هایی که طعمه‌ای می‌شوند تا کاراکتر نچسب نوشته‌هایم باشند.

دوست دارم بیشتر سفر بروم و با زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف آشنا شوم؛ ولی آخرش به خانه برگردم و مثل اجداد یکجانشینم باشم.

الهام هستم، معمار و عاشق شغلم... چند سالی‌ست که همراه یک دوست آشنا دفتر کوچکی برای خودمان راه‌اندازی کرده‌‌ایم و پروژه‌های مختلفی را طراحی و اجرا می‌کنیم. به نظر من بخشی از فرآیند رشد فردی‌ام در سال‌های اخیر به واسطه‌ی ارتباط قوی با کار و چالش‌هایم به دست آمده است. من خودم را آدم خلاقی می‌شناسم اما فکر می‌کنم هنوز راه زیادی برای رسیدن به نقطه‌ی اصلی بروز خلاقیت‌هایم در پیش دارم. من، الهام در روابط اجتماعی‌ام پذیرا هستم، معتقدم سرمایه‌های انسانی یکی از دستاوردهایم در زندگی بوده و هست. این روزها بیشتر از هر وقت دیگری برای گفت‌و‌گو و تماشا کردن آدم‌ها وقت می‌گذارم. بداهه قدم زدن در شهر و کافه‌نشینی از تفریحات اصلی من است. در ضمن عاشق آن لحظه‌هایی هستم که من را اِلی صدا می‌‌کنند؛ این اسم برایم یادآور احساس شیرین کودکی و پر از حس صمیمیت است.

من فاطمه هستم، یک وجودِ در جست‌و‌جوی خود و جهان. سال‌ها در طلب جُستنِ حقیقت زندگی در خلوت خواندم و نوشتم، تا آن زمان که تلنگری از جانب زندگی به من فهماند که هر آنچه که دیده و خواندهام صرفا برداشتی بوده است تک منظره از دریچه‌ی چشمان یک انسانِ متناهی. در این میان ضرورتی شیرین و درمانگر به یاریم شتافت، ضرورتِ شناختِ حقیقتِ زندگی در میان جمع. ضرورت خواندن، شنیدن و شناختِ انسان‌ها با توان‌های متفاوت و در نهایت ضرورت شناختِ خود و توان نهفته در درون خود. راهی بس دشوار اما قابل دستیابی.

دنیایی را تصور کنید که در آن، دست‌و‌پای آدم‌ها برای معرفی خود، بازتر از چیزی است که الان. آنجا آدم‌ها سنشان را نمی‌گویند. تحصیلاتشان، شلغشان و خیلی چیزهای دیگر را نه می‌توانند و نه حتی به فکرشان می‌رسد که بگویند. در آن دنیای فرضی من خودم را این طور معرفی می‌کنم:

من مهسا هستم. مدتی‌ست به ایده‌ای فکر می‌کنم که من را از دنیای امنی که ساخته‌ام بیرون می‌کشد. به آن، نه می‌توانم فکر کنم، نه می‌توانم فکر نکنم.امروز از یک کابوس بیدار شدم، امتحان. اخبار را چک کردم. کوندرا خواندم؛ بار هستی، گروه نهال.کمر بابا را ماساژ دادم؛ گرفتگی عضلات. اخبار را چک کردم. غذا درست کردم. نوشتم؛ مرد میانسال تنهایی برای رفتن به یک مهمانی آماده می‌شود. اخبار را چک... . ‏ سبزی پاک کردم. به ۵۵ تا گلدانم آب دادم. اخبار را... . ‏به ایده‌ای که من را از دنیای امنم بیرون می‌کشد فکر کردم و نکردم. مِسکوب خواندم؛ سوگ مادر. این سطر‌ها را نوشتم. اخبار... .از خواهرم خواستم عکس خوبی اگر از من دارد بفرستد که قرار است ضمیمه شود به معرفی نامه. اخبار را چک کردم. امشب قرار است با انسان عزیزی در مورد شعر حرف بزنم. ذوق دارم. من مهسا هستم.

من پگاه‌ هستم. اگر بخواهم خودم را با کلمه یا یک شئ تعریف کنم انتخابم دوربین یا شاید هم کیف باشه.
چرا دوربین؟ چون جزئیات هر چیزی می‌تواند برایم خیلی جذاب و سرگرم کننده باشد. در ذهنم همه‌ی آن‌ها را مثل عکس و فیلم نگه می‌دارم تا با مرور تصویری اون لحظات حس خوبی داشته باشم.
چرا کیف؟ چون گنجینه‌ای از درونیاتم را داخل کیفی درونم حس می‌کنم و با آن‌ها تعریف می‌شوم.
و دلیل اینکه کتاب خواندن را دوست دارم به خاطر این است که دقیقا همین دو بعد به تصویر کشیدن جزئیات با دوربین ذهنم و سفر با درونیات داخل کیفم همراه کتاب ترکیبی دوست داشتنی برایم می‌سازد‌
 

من سارا هستم، یک برنامه‌نویس تازه‌کار. عاشق کارم هستم و برخلاف عموم برنامه‌نویسان اصلا درون‌گرا نیستم! اما ا ز خلوت کردن با خودم، پیاده‌روی بی‌هدف و پرسه‌زدن در خیابان‌های ناآشنا لذت می‌برم. به نوشتن و خواندن علاقه‌مندم. فکر می‌کنم دوستانم باارزش‌ترین چیزی هستند که در زندگی‌ام به‌دست آورده‌ام و اصولا فکر می‌کنم دوست پیدا کردن کار به‌شدت سختی است و با بزرگتر شدن این کار سخت‌تر هم شده. اما من تلاشم را می‌کنم، از اینکه دوستانم را به خانه‌ام دعوت کنم خیلی لذت می‌برم چون فکر می‌کنم بین دوستانم می‌توانم خودم را ابراز کنم و این فرصت «ابراز خود» برای من خیلی ضروری‌ست. همین 🙂

سدجاد

من سدجادم، معمولا اصرار دارم یه «د» به وسط اسمم اضافه کنم؛ چون اینجوری به خودم نزدیک‌تره. دانشگاه رو نصفه ول کردم، یه داستان‌فروشی به اسم ریدتودریم دارم و نون شبم رو از مارکتینگ در میارم.از دیدن چیزها همون شکلی که هستن خوشم میاد. حفره‌ها و تیرگی آدم‌ها من رو به خودشون بیشتر از زیبایی‌هاشون جذب می‌کنن.در نهایت آدم تو دو سه خط نوشته جا نمی‌شه.