حالیشان نیست. تو حالا یک نگاهی به این بینداز. این ماشینها یعنی اتوبان. بردم اداره به خودشان هم نشان دادم. به خدا خودشان گفتند. یک نصیری نامی بود هر سه باری که من دیدمش کت طوسی تنش بود با پلیور آبی. حالا نیست. اگر میدانستم کجاست میرفتم یقه اش را میگرفتم. دو سه باری خواستم ردش را بگیرم، رسید به شهسوار و آن طرفها، ول کردم.
من که با میل خودم نرفتم زمین کنار قبرستان را بردارم. همان هم دو هفتهای پیغامپسغام دادند تا بلاخره رفتم. یا مگر من رفتم دنبالشان؟ همین نصیری را با دو نفر دیگر که اسمشان یادم نیست فرستادند که تو که داری این کار را میکنی بیا و این طوری بکن که ما میگوییم. رفتند و آمدند از این در و آن در حرف زدند که این خاک دارد از بین میرود و چناری که تو میکاری به درد اینجا نمیخورد وآب زیاد میخواهد و چه و چه. اینها به عمرشان بیل دست نگرفتهاند هرگز. بعد یک کاغذ دادند دست من که اینها را بکار آنها را نکار. والا که مرده، مرده است. هر جا میشود دفنش کرد. حالیشان نیست.
بعد از شش ماهم آمدند عکسم را برداشتند. دارم هنوز روزنامه را. بخواهی نشانت میدهم.
بعد هم نصیری و همان دو نفر، دو تا تراول صد تومانی و یک قاب دستشان گرفتند، آوردند که این از طرف فلانیست. قاب را نمیدانم کجا انداختم ولی دویست تومان را سه شنبه بود، بردم نهال خریدم.
به یک ماه نکشید آمدند، گفتند تو که داری میکاری بیا و اینجا بکار که ما میگوییم. همان موقع اسدی گفت اینها کارگر مفت پیدا کردهاند. او البته مسخره میکرد. ولی من باید عقل میکردم که نکردم. نگاه کردی؟ ببین اگر از طرف قبرستان فقط دو ردیف از این افراها را قطع کنند قبرستان پنج مترونیم عریضتر میشود. رفتهام از تهران سوال کردهام. قبر چند طبقه اگر بکنیم برای شش ماه جا داریم. بعدش هم خدا بزرگ است. من الان یک ماه است که آنجا چیزی نکاشتهام. میروم اطراف میکارم. به خدا که از اولش هم دلم به اینجا رضا نبود. زمین مگر قحط بود؟
توی این سه سال کل این اداره ۵ بار عوض شده. قبول نمیکردم من. همین نصیری یک سال پیش روی همین صندلی که تو نشستهای نشست و گفت بیا برایت توی اداره حقوق جور میکنم. اِل میکنم بل میکنم. قبول نمیکردم من. حالا هیچ کدامشان گردن نمیگیرند.
خبرش را دارم که رفتند اینطرف و آنطرف نشستند گفتند وام گرفتهام. به خدا اگر یک قران از اینها پول گرفته باشم من.
دیروز یکیشان گفت به مرده بیحرمتی نکن. مردهها واجبترند یا چهارتا درخت؟ من به مردهها چکار دارم؟ این نهالها تازه جان گرفتهاند. درد میکشند به خدا. آن هم در این بهار. حالیشان نیست. نگاه کردی؟ بُردهام کاغذ را دادهام دست همین که روز اول آمد خبر را آورد. برداشته به اینوآن نشان میدهد و میخندند. گرفتم از دستشان و گفتم اگر بیشتر از دو ردیف چیزی قطع کنید من اولین مردهی قبرستان نو میشوم. به خدا که میکنم. همین دو ردیف هم دلم را آتش میزند. حالیشان نیست.