سخن آغازین

سخن آغازین

این شماره‌ی ‌نخستین است، به تاریخ۶ اسفندماه ۱۴۰۱ و من قرار است از اَزتا و نشریه‌ای که به دستتان رسیده بگویم. راستش را بخواهید من هم می‌گویم زندگی‌کردن در دنیای این‌روزها پیچیده شده است، انگار هر بخشی از زندگی ما انسان‌های مدرن باید مطابق الگویی از پیش تعیین‌شده پیش رود. این تکرار باعث می‌شود کم‌کم فراموش کنیم واقعا از جان زندگی‌مان چه می‌خواهیم، برای چه این تکرار را ادامه می‌دهیم؟ ممکن است به خودمان بیاییم و زندگی را ببینیم که فرسنگ‌ها دورتر از ما عبور می‌کند. شاید اگر کمی سر بگردانیم  بفهمیم تنها نیستیم؛ برای من این لحظه‌ی سر برگداندن، کشف قدرت حضور، ادبیات و گفت‌و‌گو بود بارقه‌هایی از زندگی که در آینه‌ی «اَزتا» پیدا کردم. در کمال تعجب دیدم اینجا آدم‌ها انگار سال‌هاست همدیگر را می‌شناسند، درصورتی‌که احتمالا دو ساعت پیش تازه با هم آشنا شده‌اند. کتاب‌ها برای آدم‌های اینجا پُلی هستند بین دیدن دیگری و زندگی‌های نازیسته‌شان؛ ما دوست‌داریم اینجا ساعت‌ها پای صحبت‌های هم بنشینیم.

با این دورنما شاید برایتان سوال شده باشد چه اتفاقی افتاد که به ایده‌ی نشریه رسیدیم؟ در این سال‌ها بسیاری آدم‌ها قصه‌هایشان را در اَزتا گفته‌ و دوستی‌ها و جمع‌‌هایی شکل گرفته‌ که در کنار هم به جست‌و‌جوی راه‌حل‌ها پرداخته‌اند. شاید همین کنار‌دستی‌تان در جلسه‌ی کتاب‌خوانی هفته‌ی پیش، شاعری باشد که شعرهایش را در کشو گذاشته یا داستان‌نویسی که تمایلی نداشته یکی از آن طرح‌های داستانی را از دفترچه‌اش بیرون بکشد. پس به این فکر افتادیم که خوب می‌شود اگر بتوانیم با کمک این نیروهای خلاق و اندیشه‌های تر‌وتازه و از میان بحث‌هایی که ساعت‌ها در گروه‌ها جریان داشته به دستاوردی برسیم؛ نتیجه هم شد همین نشریه‌ای که در دست شماست.

اجازه دهید برایتان بگویم اینجا چه خبر است؛ ما هر ماه با توشه‌ای سراغ شما می‌آییم؛ از اتفاقات و اخبار جاری در اَزتا می‌گوییم. هرازگاهی از کارنامه‌ی قلمی نویسنده‌ها صحبت می‌کنیم، شاید اصلا پای حرف خودشان هم نشستیم. گاه برایتان داستان می‌خوانیم، داستان کوچکی که شاید شب‌ها قبل خواب شنیدنش بچسبد. پادکست هم داریم، برای آن روزهایی که در ترافیک‌های طاقت‌فرسای عصرگاهی گیر کرده‌ و کلافه شده‌اید. در یک بسته‌ی پروپیمان که منطبق با موضوع هرشماره تهیه شده است جستارهایی تخصصی در حوزه‌های مختلف به شما ارائه می‌دهیم، در بخشی دیگر از آداب چگونه خواندن حرف می‌زنیم و در ستون‌هایی نُقلی، هر ماه کتاب‌هایی کمتر شناخته شده معرفی می‌شوند. اگر دنبال نقدهایی جدی‌تر از کتاب‌ها و فیلم‌ها هستید، بازهم اینجا می‌‌توانید دنبالش بگردید. شعر و داستان هم که دیگر بخش جدا نشدنی هر شماره هستند. از این پس می‌خواهیم در این نشریه راوی روایت‌های ناگفته باشیم و با شما از ادبیات و انسان‌ها حرف بزنیم.

راستی یادم رفت بگویم، اگر فکر می‌کنید دستی بر قلم دارید و بر نوشتن داستان و شعر و روایت آشنا هستید، یا مهارت و تواناییی‌ دارید که اینجا، در نشریه می‌تواند به ما کمک کند، این کلمات فراخوانی‌ست برای شما تا با ما در ارتباط باشید.

هیلدا حسنی
دنیای من را روایت‌ها، ادبیات، قلم و نوشتن شکل می‌دهند. هیلدا هستم و اشتیاقم برای زندگی کردن را در رنگ‌ها تعریف می‌کنم؛ از این می‌ترسم که نکند یک روز هیچ رنگی در لباس‌هایی که می‌پوشم، در اتاقم، در آدم‌های اطرافم در دنیایم نباشد؟ عاشق کاویدن نقاطی هستم که آدم‌ها کمتر دیده‌اند، دوست دارم قصه‌ی آدم‌ها را بشنوم، کتاب‌های تاریخ را باز کنم و دنبال آن جاهایی بگردم که آدم سیاه‌های تاریخ کمی مهربانی کرده‌اند. من خودم را شبیه شهری کوچک در فرانسه می‌بینم، نزدیک به دریا با مغازه‌های کوچک و کافه‌هایی که عصرها صندلی‌هایشان را بیرون می‌گذارند و مشتری‌هایش همان همیشگی را سفارش می‌دهند. راستش را بخواهید حتی دوست دارم یک روز همه‌ی کتاب‌هایم را جمع کنم، بروم کنج همین شهر در در اتاق بالاخانه‌ی اجاره‌ای کوچکم بنشینم و فقط کتاب بخوانم. دوست دارم تا ده سال دیگر کتاب‌فروشی‌ای برای خودم داشته باشم و در گوشه‌ی امن خودم در حال نوشتن مجموعه‌ی جستارهایم باشد.

سدجاد

من سدجادم، معمولا اصرار دارم یه «د» به وسط اسمم اضافه کنم؛ چون اینجوری به خودم نزدیک‌تره. دانشگاه رو نصفه ول کردم، یه داستان‌فروشی به اسم ریدتودریم دارم و نون شبم رو از مارکتینگ در میارم.از دیدن چیزها همون شکلی که هستن خوشم میاد. حفره‌ها و تیرگی آدم‌ها من رو به خودشون بیشتر از زیبایی‌هاشون جذب می‌کنن.در نهایت آدم تو دو سه خط نوشته جا نمی‌شه.