نشریهی ازتا
در این سالها بسیاری آدمها قصههایشان را در اَزتا گفته و دوستیها و جمعهایی شکل گرفته که در کنار هم به جستوجوی راهحلها پرداختهاند. شاید همین کناردستیتان در جلسهی کتابخوانی هفتهی پیش، شاعری باشد که شعرهایش را در کشو گذاشته یا داستاننویسی که تمایلی نداشته یکی از آن طرحهای داستانی را از دفترچهاش بیرون بکشد. این شد که به فکر افتادیم چه خوب میشود اگر بتوانیم با کمک این نیروهای خلاق و اندیشههای تروتازه و از میان بحثهایی که ساعتها در گروهها جریان داشته به دستاوردی برسیم؛ نتیجه هم شد همین نشریهای که در دست شماست.

پیشگفتار
همیشه میگفت: برای فهمِ چیزهای بزرگ باید گاهی از آنها فاصله بگیریم. میگفت خیلی وقتها توّهم شناخت داریم، خیال میکنیم مریم را میشناسیم یا میدانیم

سخن آغازین
این شمارهی نخستین است، به تاریخ۶ اسفندماه ۱۴۰۱ و من قرار است از اَزتا و نشریهای که به دستتان رسیده بگویم. راستش را بخواهید من

راهنمای عملی بیرون آمدن از نقطهی محو
زندگی چیست؟ داگلاس آدامز به صورت خاص، در کتاب راهنمای هیچهایکرهای کهکشان به این مسئله پرداخته است. طبق مستندات ارائه شده در آن کتاب، پاسخ

آزادی راستین (فلسفه عملی اسپینوزا)
«آزادی راستین (فلسفه عملی اسپینوزا)» برنت ادکینز مترجم: فرشید مقدم سلیمی نشر نگاه، ۱۴۰۱ ۱۸۲ صفحه خوانش در گروه افق، دوشنبهها از ساعت تا ۱۹:۴۵،

تهران شهر بیدفاع؛ نگاهی به رمان فیل در تاریکی
«فیل در تاریکی» داستانی است پلیسی با ویژگیها و قواعد این گونه از رمان. دست بر قضا نمونههای انگشتشماری از این گونهی داستانی در سنت

پنج مترونیم عریضتر
حالیشان نیست. تو حالا یک نگاهی به این بینداز. این ماشینها یعنی اتوبان. بردم اداره به خودشان هم نشان دادم. به خدا خودشان گفتند. یک

یک نشانه برای پاییز
دور هم نشستهایم. تقریباً هر کس را که میبینی ردّی از رنگ سرخ را با ظرافت ضمیمهی ظاهرش کرده است؛ یکی شال گردنش را رنگ

خبرهای پاییز ازتا
رویدادها: گروه جدید چاووش در آبان کتاب امر روزمره در جامعه پساانقلابی را خواند و در جلسهی پایانی کتاب میزبان نویسندهی آن عباس کاظمی، جامعهشناس
اعضای نشریهی ازتا


من فریبا اقدامیام.
در ۲۷ سال گذشته، بیشتر شبانهروزم آدمها را میشنیدهام. از خواندن و شنیدن شخصیتهای داستانها هم سیر نمیشوم.
اگرچه تنهایی را دوست دارم، به نیروی کار جمعی و با هم رسیدن باور دارم.
قصد دارم با آدمهای دور و نزدیک بیشتری روایت بخوانم.


من یاسمن هستم، نه یاسمین؛ آدمها اگر به اندازهی کافی با من صمیمی باشند خوشحال میشوم به عنوان یاسی بشناسندم. نجوم، ادبیات، فیلم و سریال، بازی فکری یا دستهجمعی، آشپزی، سفر، شکلات، قهوه، بستنی و گربهها از علاقهمندیهای مهم زندگیام هستند. حوصلهام زود سر میرود. هیچ چیزی بیشتر از بودن در جمع آدمها خوشحالم نمیکند؛ فکر میکنم انسانها دوستداشتنی و جالب هستند، البته بهجز آنهایی که طعمهای میشوند تا کاراکتر نچسب نوشتههایم باشند.
دوست دارم بیشتر سفر بروم و با زبانها و فرهنگهای مختلف آشنا شوم؛ ولی آخرش به خانه برگردم و مثل اجداد یکجانشینم باشم.


من فاطمه هستم، یک وجودِ در جستوجوی خود و جهان. سالها در طلب جُستنِ حقیقت زندگی در خلوت خواندم و نوشتم، تا آن زمان که تلنگری از جانب زندگی به من فهماند که هر آنچه که دیده و خواندهام صرفا برداشتی بوده است تک منظره از دریچهی چشمان یک انسانِ متناهی. در این میان ضرورتی شیرین و درمانگر به یاریم شتافت، ضرورتِ شناختِ حقیقتِ زندگی در میان جمع. ضرورت خواندن، شنیدن و شناختِ انسانها با توانهای متفاوت و در نهایت ضرورت شناختِ خود و توان نهفته در درون خود. راهی بس دشوار اما قابل دستیابی.

دنیایی را تصور کنید که در آن، دستوپای آدمها برای معرفی خود، بازتر از چیزی است که الان. آنجا آدمها سنشان را نمیگویند. تحصیلاتشان، شلغشان و خیلی چیزهای دیگر را نه میتوانند و نه حتی به فکرشان میرسد که بگویند. در آن دنیای فرضی من خودم را این طور معرفی میکنم:
من مهسا هستم. مدتیست به ایدهای فکر میکنم که من را از دنیای امنی که ساختهام بیرون میکشد. به آن، نه میتوانم فکر کنم، نه میتوانم فکر نکنم.امروز از یک کابوس بیدار شدم، امتحان. اخبار را چک کردم. کوندرا خواندم؛ بار هستی، گروه نهال.کمر بابا را ماساژ دادم؛ گرفتگی عضلات. اخبار را چک کردم. غذا درست کردم. نوشتم؛ مرد میانسال تنهایی برای رفتن به یک مهمانی آماده میشود. اخبار را چک... . سبزی پاک کردم. به ۵۵ تا گلدانم آب دادم. اخبار را... . به ایدهای که من را از دنیای امنم بیرون میکشد فکر کردم و نکردم. مِسکوب خواندم؛ سوگ مادر. این سطرها را نوشتم. اخبار... .از خواهرم خواستم عکس خوبی اگر از من دارد بفرستد که قرار است ضمیمه شود به معرفی نامه. اخبار را چک کردم. امشب قرار است با انسان عزیزی در مورد شعر حرف بزنم. ذوق دارم. من مهسا هستم.



من سارا هستم، یک برنامهنویس تازهکار. عاشق کارم هستم و برخلاف عموم برنامهنویسان اصلا درونگرا نیستم! اما ا ز خلوت کردن با خودم، پیادهروی بیهدف و پرسهزدن در خیابانهای ناآشنا لذت میبرم. به نوشتن و خواندن علاقهمندم. فکر میکنم دوستانم باارزشترین چیزی هستند که در زندگیام بهدست آوردهام و اصولا فکر میکنم دوست پیدا کردن کار بهشدت سختی است و با بزرگتر شدن این کار سختتر هم شده. اما من تلاشم را میکنم، از اینکه دوستانم را به خانهام دعوت کنم خیلی لذت میبرم چون فکر میکنم بین دوستانم میتوانم خودم را ابراز کنم و این فرصت «ابراز خود» برای من خیلی ضروریست. همین 🙂